مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد بـلـنـد شـد بـرود راه، نـاگـهــان اُفـتـاد پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد پس از سه ماه کمی خانه آب و جارو شد رسـیـد تـا که دَمِ در؛ در آسـتـان اُفـتـاد چهار کودکِ خوشحال را خودش میشُست اگـر چه در بـدنش دردِ بـیامـان اُفتاد غذا که پخت خودش، فضه سفره را انداخت دوبـاره لـقـمـۀ او دستِ این و آن اُفتاد ولی نشد که فقط لقمهای خودش بخورد چقدر فضه صدا زد که از دهان اُفتاد میانِ بسـترِ خود رو به قـبـله شد خانم کشید پرده به رو روی نیمه جان، اُفتاد همینکه مادرِ پروانهها دو چشمش بست همیـنکـه نالۀ طـفـلان در آشـیـان اُفتاد دوید از دلِ مسجد به خانه، سلمان دید که چـند مرتـبـه آقا نـفـس زنـان اُفـتـاد جـماعـتی که زنش را زدنـد میدیـدند چقدر روی زمین با سـر آسـمان اُفتاد غروب از رویِ تل دخترش به پایین رفت اگـر چه تا دل گـودال از تـوان اُفـتـاد نگاه کرد نگـاهـش در آن شلـوغی بر عصا، سنگ، تـبر، دشـنه، سنان اُفتاد گرفت چادرِ او زیرِ پا زمین خورد آه سـرِ بــرادرِ او دسـتِ شـامـیـان اُفـتـاد |